●▬ஜ۩ دست های پر از خالی ۩ஜ▬●
تنهایی ام را...دوست دارم...بوی پاکی می دهد

نیست در سودایِ زلفش کار من جز بی قراری

ای پریشان طرّه ! تا چندَم پریشان می گذاری؟

یار ، دل سخت است یا من سست بختم ؟ می ندانم

این قدَر دانم که از زلفش مرا نگشود کاری

شمع رخساری، ولی روشن کن ِ بزم رقیبی

سرو بالایی، ولی بیگانگان را در کناری

عمر من! جانِ عزیزی، لیک دایم در گریزی

جانِ من! عمر درازی، لیک دایم در گذاری

آفتابا ! از در میخانه مگذر ، کاین حریفان

یا بنوشندت که جامی، یا ببوسندت که یاری

ای به هم پیوسته ابرو ! رحم کن بر دل دونیمی

ای به هم بشکسته گیسو ! رحم کن بر بی قراری

با خیال ِ روز وصلت در شبِ هجران ننالم

در خزان دارم به یادِ رویِ زیبایت بهاری




تاریخ: 26 / 1 / 1390برچسب:شعر پریشانی,
ارسال توسط ★ --❤رحمت الله❤--★

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 32 صفحه بعد

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی